سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیمه البرز ظفراباد

فضای شک، باشکوه، زیبا، غرورآمیز و در عین حال سراپا نگرانی و دلهره است. انسان در این مرحله همانند نوجوان نازپروردیست که ناگهان، پناه خانواده و زندگی سراسر آرامش و آسایش خود را از دست داده، بار همه مشکلات و مسئولیتها بر دوش بیتجربه وی قرار گرفته باشد.

در شک
 فضای شک، باشکوه، زیبا، غرورآمیز و در عین حال سراپا نگرانی و دلهره است. انسان در این مرحله همانند نوجوان نازپروردیست که ناگهان، پناه خانواده و زندگی سراسر آرامش و آسایش خود را از دست داده، بار همه مشکلات و مسئولیتها بر دوش بیتجربه وی قرار گرفته باشد. برای او دوران پختهخواری سپری شده و مرحله «نابرده رنج گنج میسّر نمیشود» آغاز شده باشد. او شاید از اینکه خود، جای پدر را گرفته و قهرمان صحنه زندگی شده است، احساس غرور و شکوه کند؛ امّا وقتی به کوهی از مشکلات که باید با آنها دست و پنجه نرم کند، بیندیشد، حتماً دچار اندوه و نگرانی بیپایان خواهد گشت. به هرحال یک حرکت سختی‌ها و رنج‌هایی را به دنبال خواهد داشت.
این مرحله، خود مسائلی دارد که به مواردی از آنها اشاره میکنیم:
1. شک از کجا پیدا میشود؟ برای پیدایش شک عواملی لازم است که برخی از آنها را پیش از این مطرح کردیم. همانند هوش و استعداد و محیط و شرایط مناسب و لازم. امّا این پیدایش بدلیل وابستگی به شرایط و عناصر گوناگون و پیچیده، چندان قانونمند نیست. شک در سیر فکری، بمنزله یقظه، در سیر و سلوک عرفانی است. صوفیان بزرگ، در آغاز کارشان، هر یک بگونهای و با دلیل و بهانه خاصی به یقظه میرسند. سنائی از شنیدن سخن تلخ و تحقیرآمیز آن مرد لایخوار، ابن ادهم از شنیدن یک ندای غیبی و عطار از مشاهده مرگ درویشی در دکانش. اندیشمندان بزرگ نیز بذر شک و نقدشان، از عوامل و راههای مختلف پدید آمده، در شرایط گوناگون جوانه میزند. در اینباره، چند مورد را بعنوان نمونه یادآور میشویم:
برزویه طبیب، شک و تردید خود را، درباره حقانیت ادیان چنین توجیه میکند:
«اختلاف میان ایشان (ملّتها) در معرفت خالق و ابتداء خلق و انتهای کار، هرچه ظاهرتر بود. و رأی هر یک بر این مقرّر که من مصیبم و خصم من مبطل و مخطی. با این فکرت در بیابان تردّد و حیرت یک چندی بگشتم و در فراز و نشیب آن، لختی پوییدم. البته نه راه سوی مقصدی بیرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق دلیلی نشان یافتم.» 
برزویه در اینجا، از منشأ و عامل پیدایش شک خود چیزی نگفته است. او به موضوع اختلاف عقاید، چنان مینگرد که گویی ذهنش خالی بوده و تحت تأثیر و تلقین هیچ فکر و عقیدهای نبوده است. اما از آنجا که ـ چنانکه گذشت ـ وجود یک ذهن خالی، آن هم در شرایط و عصر زندگی برزویه، بعید و حتّی غیرممکن بنظر میرسد، باید گفت که برزویه علّت و منشأ پیدایش شک و تردید خود را در عقاید موروثی، مطرح نکرده است. یا این که همین اختلاف در عقاید و آراء، عامل شک وی بوده است.
در اینجا از ذکر نکتهای نمیگذرم و آن اینکه، در دوران باستان، بدلیل عدم ثباتِ سیاسی و تغییر مکرّر اعتقادات عامه، براساس گرایش و خواست فاتحان و حکّام، و نیز بدلیل بساطت ذهن عامّه مردم، عقاید دینی از پیوند استوار با ذهن و روح مردم برخوردار نبود. امّا در شرایط کنونی جهان، بدلیل تغییر در دو عامل یادشده یعنی پیدایش ثبات و استقرار سیاسی در جامعهها و عدم امکان تغییر عقاید مردم بدلخواه حکّام و نیز بهخاطر بالا رفتن سطح دانش و رشد فکری انسانها، عقاید موروثی با اذهان مردم پیوند عمیقتری یافته است. شاید یکی از عوامل پیدایش شک، در ذهن روشن و مستعد برزویه همین نکته بوده باشد.
و امّا غزالی در اینباره میگوید:
«از آنجا قید و بند تقلید و عقاید موروثی شکسته شد که دیدم فرزندان مسیحیان، جز بر مسیحیت نمیمانند و همینطور کودکان یهود، یهودی میشوند و فرزندان مسلمانان، مسلمان بهبار میآیند. و در اینجا حدیثی از پیغمبر(ص) که «هر مولودی بر فطرت به دنیا میآید امّا در مرحله بعدی پدر و مادرند که او را یهودی یا مسیحی یا مجوس میکنند» نظرم را بخود جلب کرد و متوجّه حقیقت فطرت اصلی، و موضوع عقاید تقلیدی ناشی از آموزش پدر و مادر و استادان شدم.» 
بدینسان غزالی از مشاهده اختلاف بیتحقیق پیروان ادیان و با استمداد از ارشاد پیامبر اسلام(ص) به مقام شک و نقد رسیده است.
امّا دکارت که در محیط فضل و ادب پرورش یافته، در بهترین مدرسههای آن دوره از بهترین استادان دانش آموخته بود، متوجّه میشود که باید به آن تعلیمها قناعت نکرده، در هر موضوعی شخصآ تحقیق و مطالعه کند. او میگوید با اینکه عصرم عصر خوبی بود و اساتید خوبی داشتم، می‌دیدم که قانع نمیشوم به نظرم رسید که دیگران نیز مانند من باشند. یعنی معلوماتشان ناقص و غیرقانعکننده باشد. در نتیجه به این عقیده میرسد که در دنیا هیچ علمی چنان استوار و یقینی نیست که به او امیدواری داده بودند. 
گویا یکی از کارهای غیرعادی و برخلاف سنّت آن روز دکارت، بکار بردن ضمیر اوّل شخص مفرد (من) در متن «گفتار در روش...» بود که جلب توجه کرده، حسّاسیّت دیگران را برمیانگیخت. دکارت در کاربرد عمدی یا تصادفی چنین تعبیری، درواقع قصدِ بازی یا خودنمایی یا ایجاد حسّاسیت نداشته، بلکه چنانکه در بحثهای آینده نیز خواهد آمد، او در تفکّرش، بیش از هر چیز دیگر، به خودش متّکی است.
این نکته را، حتی در مقایسه عامل و منشأ شک او با غزالی، عملا ملاحظه میکنیم. امام محمد غزالی از ملاحظه اختلاف مردم در عقاید و افکار، و با الهام از یک حدیث نبوی گرفتار شک می‌گردد؛ درحالی که دکارت قانع نشدن ذهن خود را، مبنای قانع نبودن ذهن دیگران قرار میدهد. و چون مبانی و مقدمات علوم را، برای همه قانعکننده نمیبیند، به این نتیجه میرسد که به هیچیک از علوم نمیشود امید بست.
مونتنی فرانسوی هم، از راه مشاهده تنوّع اعتقادات مردم، به شک میرسد. 
گاهی اعمال نامناسب علما و مشایخ و زمانی ملاحظه شرور و آفات طبیعی و از همه مهمتر پیدایش اطّلاعات جدید و تغییر نظریّههای باسابقه و مورد احترام، باعث ایجاد شک و نقد میگردد. شکاکیّت در غرب، براثر پیدایش دیدگاه جدید در علوم طبیعی، کاملا طبیعی بود. با شکست هیأت بطلمیوسی، پس از قرنها مقبولیّت، به بقای هیأت کوپرنیکی چقدر میتوان امیدوار بود؟ منشأ دیدگاه عدم قطعیّت در علوم از همین جا است.
2. نقطه آغاز شک. جایی که ذهن، برخلاف ذهن انسان مفروض در جزیره، دارای مجموعهای از باورها و داوریهای نظامیافته باشد، ـ ذهنها عمومآ چنانکه گذشت در چنین وضعی قرار دارند ـ شک و تردید از نقطهای یعنی از یکی از این مجموعه باورها، جوانه میزند. این نقطه، یک نقطه مشخص و قانونمند نیست. لذا هر کسی ممکن است نگرش تردیدآمیز و نقّادانه خود را، نسبت به باورهایش، از جایی آغاز کند: معقولیت یکی از آداب و مراسم سنّتی، مسأله اخلاقی و ارزشی، عقیده دینی یا مذهبی، یک حکم شرعی، وضع اجتماعی و اقتصادی، یا نظریّه علمی و غیره. به هر حال شک از نقطهای آغاز میشود.
من شخصآ، نخستین ضربه را بر افکار خود، از خواندن جزوهای درباره کهکشانها و منظومهها، دیدم. تصویری که از آسمان و طبقات آن و موقعیت زمین و فواصل ستارگان داشتم، کلاّ  درهم ریخت. پس از آن در فکر و درون خود، نوعی شیطنت ناشی از کنجکاوی و تردید و نقد را نسبت به مسائل دیگر نیز احساس میکردم.
3. غربت و تنهایی.
انسان در قلمرو شک، بخصوص در مراحل اوّلیّه کار، احساس غربت و تنهایی میکند. چون برخلاف جریان سنّت و عرف و فرهنگ حرکت کرده است، کسی را با خود همراه و همنوا نمییابد. بنابراین از اینکه خود را جسور و توانمند و متحرک میبیند، احساس شادمانی و سربلندی میکند و غرق غرور و اعجاب میشود و از این لحاظ، کارش لذّتبخش است. امّا وقتی که با فاصلهها و ناهماهنگیها و احیانآ تحقیر و آزار دیگران روبرو میشود، سخت احساس دلتنگی و غربت میکند.
در این غربت و تنهایی، بیش از هر چیز به دنبال صدای آشنا و ردّ پای راهرو دیگری خواهد بود. بهمین دلیل از هرگونه مطالب تردیدآمیز خوشنود میشود. شیفته شخصیّت کسانی میشود که بنوعی با افکار عمومی و سنّت موروث در افتادهاند. از سرایندگان و نویسندگان معترض، خوشش میآید و از خواندن آثارشان براساس همدلی و همداستانی، لذّت میبرد که: «جانا سخن از زبان ما میگویی!» یکی از عوامل مقبولیّت و ماندگاری اینگونه آثار نیز همین است. آثار کسانی چون ابوالعلای معرّی، خیام، ایلیا ابوماضی، میرزاده عشقی، صادق هدایت، صابر و معجز (دو شاعر ترک)، گرفتاران غربت شک و تردید را، دلداری داده و نیرو میبخشد.
یادآوری این نکته را لازم میدانم که بهرهگیری از اینگونه مطالب، تنها از کسانی که قدم به میدان شک نهادهاند، معقول و منطقی است. امّا گروههای دیگری نیز از این تشکیکها بهره میگیرند که ربطی به موضوع بحث ما ندارد. مثلا کسانی که غرق لذت و خوشگذرانی هستند، و در عین  حال خار خارِ باورهای مذهبیشان را، مُخلِّ آرامش روحی خود مییابند؛ با توسّل به اینگونه مطالب، نگرانیهای خود را جبران میکنند. و یا کسانی که از سوءاستفاده حاکمان و علمای دین از باورهای مردم عقده بر دل داشته، زبان به طعن و تمسخر مسائل دینی میگشایند.
4. گسترش شک. به هر حال شک از یک نقطه آغاز میشود و بتدریج به نقاط دیگر گسترش مییابد. مجموعه باورهای ذهنی، بمنزله مجموعه خانه و وسایل زندگی ماست. چنانکه اگر خانهای دچار حریق شود، آتشسوزی از نقطهای آغاز شده، سرانجام همه چیز را به آتش میکشد، شک نیز از یک موضوع شروع شده، اگر ادامه یابد، بتدریج همه چیز را دربر میگیرد. کلیسا حق داشت که از عقاید دینی، بصورت مجموعهای تجزیهناپذیر دفاع میکرد. چون اصولا عقاید و افکار انسان اگر از یک موضع آسیب بیند، مواضع دیگر نیز بهخطر میافتد.
اکنون نمونه هایی از این گسترش را ملاحظه میکنیم. امام محمد غزالی، جریان گسترش شک خود را چنین توضیح میدهد:
«من وقتی که دیدم کودکان هر ملت و مذهبی بهدین آبا و اجداد خود بزرگ میشوند، در صدد تشخیص حق از باطل برآمدم. گفتم باید بهدنبال علم یقینی باشم. علمی که جای هیچگونه شکی نباشد. حتی اعجاز نیز اگر برخلاف آن عقیده باشد، در من تردید ایجاد نکند. امّا دیدم من دارای چنین علمی نیستم، جز حسیّات و ضروریّات. امّا باز دچار تردید شدم که مبادا اعتقاد و اطمینان من به حسیّات، در حدّ اعتقادم به مسائل تقلیدی و نظری باشد. تا جایی که در محسوسات نیز دچار شک شدم. گفتم مگر این چشم من نیست که ستاره را کوچک نشان میدهد، درحالی که ستاره به این کوچکی نیست؟ پس به محسوسات هم اعتماد نمیتوان کرد. اینک من میمانم و بدیهیّات و مسلمات عقلی، همانند حکم به اینکه: ده بیش از سه است، یا اینکه نفی و اثبات در یک جا جمع نمیشوند. با خود گفتم از کجا معلوم که این بدیهیات عقلی نیز همانند محسوسات بیپایه نباشند؟ بیپایگی احکام حسّی را با عقل فهمیدم. از کجا معلوم میشود که اگر احکام عقلی را به حاکمی بالاتر عرضه کنند پی به بطلانش نبرند؟ ما خواب را براساس بیداری، بیپایه میدانیم. چه معلوم اگر حالت دیگری داشته باشیم، در آن صورت این حالت بیداریمان را همچون حالت خواب بیپایه ندانیم. بنابراین به ادراکات عقلی هم نمیتوان اعتماد داشت.» 
دکارت نیز، شک را از محسوسات به برهانهای عقلی کشانده، میگوید:
«چون گاهی از اوقات حسّ ما خطا میکند و ما را به اشتباه میاندازد، فرض کردم که هیچ امری از امور جهان درواقع چنان نیست که حواس به تصورّ ما درمیآورند. و چون کسانی هستند که در مقام استدلال حتی در مسائل بسیار ساده هندسه بهخطا میروند و استدلال غلط میکنند و برای من هم مانند مردم دیگر خطا جایز است، پس همه دلایلی را که پیش از این برهان پنداشته بودم، غلط انگاشتم.» 

 


ارسال شده در توسط بهلول.ظفراباد