تا به کی باشم به کنجی منزوی با رفیقان خسیس دنیوی
از نفاق ناکسان تنگ امدم بس که دیدم گمرهان گمره شدم
گرچه در صورت به ادم می رسند لیک در معنی ز حیوان واپسند
ز امتزاج این خسان عنصری باز ماندم از سپهر و مشتری
جملگی در خشم و شهوت چو دد مایه نار جهنم از حسد
ساقیا از می دلم را ده حضور فارغم گردان زحور از قصور
چون حضور دل شود کس را مقام فارق اید از بهشت خاص و عام
نا رسیده سوی بستان می دود همچو طفلان سوی پستان می کند
شهوت دنیا هنوزش در دل است نفس را این اولویت منزل است
میل پستان زنان دارد هنوز حور و غلمان همسران خواهد هنوز
این سخنها گر چه باشد دلنواز کی بود سنگین دلان را کار ساز
عقل ما را سوی بی عقلی کشید ان چنین عقلی که در عالم دید
عقل ما دیوانگی اورد بار بندگی را با خداوندی چه کار
کار من بی کاری است ای مرد دین تو برو تدبیر خود کن بعد از این
تو برو تدبیر کار خویش گیر ترک این جان خطا اندیش گیر
از مسلمانی به جز نامی کراست وز سلامت جز ملانت از کجاست
در دل کس ازرم از خدا نه وز رسول الله کسی را شرم نه
هیچ ادابی و ترتیبی مجو هر چه ان مستانه تر باشد بگو
مستی من هر دم افزون می شود رازها مستانه بیرون می دود
عمر من نابود شد در معصیت شرمم اید امدن با این صفت
این خرمن دانش که تو اندوخته ای سرمایه مرد خوشه چینی به از اوست
ای بی خبر از از جهان معنی با تو چه کنم بیان معنی
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر کین سخنها رو نیابد گوش خر
رساله سه اصل ملا صدرا